یکی از پدیدههایی که در جامعه متاسفانه شاهد آن هستیم در برخی نقاط کشور دیدگاه سنتی در مورد ازدواج است که، خانوادهها را با آسیبهایی جدی و گاه جبران ناپذیر مواجه میکند. در بسیاری از قتلهای خانوادگی و بسیاری از بزهکاریها میتوان ردپای ازدواج اجباری و نبود انتخاب آگاهانه و در عین حال آزادانه را مشاهده کرد. ازدواجهای اجباری نشان از وضعیت بسته خانواده دارد چرا که در این خانوادهها اغلب بین افراد روابط عمیق عاطفی حاکم نیست و به بیان دیگر قدرت در خانواده به درستی توزیع نشده است و یک نفر به تنهایی در تعیین سرنوشت دیگران دخالت نموده و برای دیگر اعضا تصمیمگیری میکند. از دیگر ویژگیهای این خانوادهها میتوان به این نکته اشاره کرد که یک نوع فضای توام با جبر در آنها حاکم است و اعضا از آزادیهای حداقلی و نسبی نیز برخوردار نیستند و هیچگونه مشارکتی برای فعالیتها وجود ندارد. و در نتیجه فرزندان چون نمیتوانند نیازهای معنویشان را تامین کنند به سرعت در معرض آسیب قرار میگیرند. البته در نقطه مقابل نیز خانوادههایی وجود دارند که با آزادی غیر متعارف و به نوعی رها کردن اعضای خود حدودی را برای آنها قائل نیستند و این نوع رفتارها نیز میتواند مخاطرهآمیز باشد. اما آمار گواهی میدهد که اکثر موارد فرار از خانه در خانوادههایی رخ میدهد که فضایی بسته در آنها حاکم است و ارتباط معنوی بین اعضا وجود ندارد. در بررسی موارد فرار از خانه میتوان دو علت اساسی را بیان کرد؛ نخست فرزندانی که به تصور ایجاد یک زندگی بهتر از خانواده و خانه میگریزند و به نوعی خود را رها میکنند اما هیچگاه این واقعیت را که از یک وضعیت بد دچار یک وضعیت به مراتب بدتر میشوند برای خود متصور نیستند و به دلیل اینکه فشار زیادی را حس میکنند فقط میخواهند شرایط را تغییر دهند. اغلب این افراد هیچ برنامه خاصی برای بعد از فرار خود ندارند اما علت دوم را میتوان به نوعی اعتراض به وضعیت موجود دانست.
بقیه در ادامه مطلب . . .