... در هرحال، ما کاری به این دو جور عقیده نداریم.
همین قدر میدانیم که آفتاب، ماه را بغل کرد و- یکهو- برای اولین بار در دنیا، همهجا تاریک شد...
تا آن وقت، چنین اتفاقی نیفتاده بود که روز - یکهو - شب بشود و آفتاب خودش را پشتِ ماه قایم کند.
به همین دلیل، تا این طور شد، همهی حیوانات پا گذاشتند به فرار، پرندهها توی لانههایشان قایم شدند، زنها و مردها چپیدند توی کپرهایشان، و از خزنده و پرنده و چرنده، از آدمیزاد و از حیوان، هرچه که بود و هرچه که نبود، برای اولین دفعه، طعم خنکِ شب را چشیدند. چند دقیقه که گذشت، آفتاب، دوباره چراغ را روشن کرد. آن وقت، ماه رفت توی ابرها، سر و تنش را شُست.
پرندهها، از توی لانههایشان درآمدند، نشستند روی شاخهها و شروع کردند به صاف و صوف کردن پَرهایشان.
مارها، که چنبره زده بودند، از هم باز شدند.
غزالها، جست و خیز کنان، گله گله راه بیابان را پیش گرفتند. اما... بشنو از آدمها:
آدمها که از آن چند دقیقه تاریک شدن هوا خیلی کیف کرده بودند، طبلهای بزرگِ «تام تام» را درآوردند و به علامت شادی، شروع کردند به «تام تام» زدن تا آن چند دقیقهی راحتِ شب، و آن خنکیِ ملایمی را که بر اثر تاریک شدن هوا توی کپرهایشان پیدا کرده بودند، جشن بگیرند.
بقیه در ادامه مطلب ...
همین قدر میدانیم که آفتاب، ماه را بغل کرد و- یکهو- برای اولین بار در دنیا، همهجا تاریک شد...
تا آن وقت، چنین اتفاقی نیفتاده بود که روز - یکهو - شب بشود و آفتاب خودش را پشتِ ماه قایم کند.
به همین دلیل، تا این طور شد، همهی حیوانات پا گذاشتند به فرار، پرندهها توی لانههایشان قایم شدند، زنها و مردها چپیدند توی کپرهایشان، و از خزنده و پرنده و چرنده، از آدمیزاد و از حیوان، هرچه که بود و هرچه که نبود، برای اولین دفعه، طعم خنکِ شب را چشیدند. چند دقیقه که گذشت، آفتاب، دوباره چراغ را روشن کرد. آن وقت، ماه رفت توی ابرها، سر و تنش را شُست.
پرندهها، از توی لانههایشان درآمدند، نشستند روی شاخهها و شروع کردند به صاف و صوف کردن پَرهایشان.
مارها، که چنبره زده بودند، از هم باز شدند.
غزالها، جست و خیز کنان، گله گله راه بیابان را پیش گرفتند. اما... بشنو از آدمها:
آدمها که از آن چند دقیقه تاریک شدن هوا خیلی کیف کرده بودند، طبلهای بزرگِ «تام تام» را درآوردند و به علامت شادی، شروع کردند به «تام تام» زدن تا آن چند دقیقهی راحتِ شب، و آن خنکیِ ملایمی را که بر اثر تاریک شدن هوا توی کپرهایشان پیدا کرده بودند، جشن بگیرند.
بقیه در ادامه مطلب ...
این «تام تام»ها، همانطور نواخته میشد و نواخته میشد تا اینکه نزدیکهای غروب،
آفتاب و ماه - که آنها هم از شب کردن خوششان آمده بود - دست همدیگر را گرفتند و
از طرف مردابها به طرف افق سرازیر شدند و... رفتند.
شبِ تاریکِ تاریکی پیدا شد.
این، اولین شبِ دنیا بود! شبی که، درست تا دمِ صبح طول کشید. زنها و مردها از زدن «تام تام»ها دست کشیدند و رفتند توی کپرهایشان، پرندهها هم از خواندن دست برداشتند و رفتند توی لانههایشان. آنوقت، بعد از آن، دیگر یک روز در میان شب میشد... منتها شب و روزش با شب و روزهای حالا، یک تفاوت داشت؛ تفاوتش این بود که آن موقعها، روزها درست و حسابی «روز» بود و شبها هم درست و حسابی «شب». چون که ماه، ممکن نبود به تنهایی در بیاید و بعضی از شبها را کمی روشن کند. بلکه ترجیح میداد روزها با شوهرش برای گردش بیرون بیاید و شبها، تنگِ دل شوهرش بگیرد تا صبح بخوابد.
این بود که شبها، پاک تاریک بود.
و روزها، ماه و آفتاب هر دوتا با هم در میآمدند.
با هم گرگ و میش میساختند و با هم قرمزی شفق را درست میکردند. بعدش هم برای اینکه تفریح کنند و سرشان گرم بشود، توی آسمان راه میرفتند. دلشان خیلی خوش بود...
ادامه دارد ...
برگرفته از کتاب:
پوررا، هانری، بروس هارد، ژان و...؛ افسانههای هفتاد و دو ملت؛ برگردان احمد شاملو و توسی حایری؛ چاپ نخست؛ تهران: ثالث، 1388.
شبِ تاریکِ تاریکی پیدا شد.
این، اولین شبِ دنیا بود! شبی که، درست تا دمِ صبح طول کشید. زنها و مردها از زدن «تام تام»ها دست کشیدند و رفتند توی کپرهایشان، پرندهها هم از خواندن دست برداشتند و رفتند توی لانههایشان. آنوقت، بعد از آن، دیگر یک روز در میان شب میشد... منتها شب و روزش با شب و روزهای حالا، یک تفاوت داشت؛ تفاوتش این بود که آن موقعها، روزها درست و حسابی «روز» بود و شبها هم درست و حسابی «شب». چون که ماه، ممکن نبود به تنهایی در بیاید و بعضی از شبها را کمی روشن کند. بلکه ترجیح میداد روزها با شوهرش برای گردش بیرون بیاید و شبها، تنگِ دل شوهرش بگیرد تا صبح بخوابد.
این بود که شبها، پاک تاریک بود.
و روزها، ماه و آفتاب هر دوتا با هم در میآمدند.
با هم گرگ و میش میساختند و با هم قرمزی شفق را درست میکردند. بعدش هم برای اینکه تفریح کنند و سرشان گرم بشود، توی آسمان راه میرفتند. دلشان خیلی خوش بود...
ادامه دارد ...
برگرفته از کتاب:
پوررا، هانری، بروس هارد، ژان و...؛ افسانههای هفتاد و دو ملت؛ برگردان احمد شاملو و توسی حایری؛ چاپ نخست؛ تهران: ثالث، 1388.